پیشی ز هنر طلب نه از مال


اکنون باری که می توانی

هان تا به خیال بد چو دونان


در حال حیوة این جهانی

افزون نکنی برانچه داری


قانع نشوی بدانچه دانی

مشغول مشو به تن نه اینی


فارغ منشین ز جان نه آنی

گر جانت به علم در ترقی است


آنک تو و ملک جاودانی

ورنه چو به مرگ جهل مردی


هرگز نرسی به زندگانی

دانی چه قیاس راست بشنو


بر خود چه کتاب عشوه خوانی

زین سوی اجل ببین که چونی


زان سوی اجل چنان بمانی